جالبه که بدانیم بسیاری از شرکت های مطرح و خوب با این سندرم دست به گریبانند چه رسد به شرکت و یا سازمانهایی که در باطن هیچ اختیاری در تصمیم گیری های مربوط به عملکرد و توضیح به ذینفعان خود نداشته و ندارند بنا بر این باید پذیرفت که نتیجه نهایی جلساتی که گاه با بوق کرنا اعلام میشه منجر به تصمیم گیری اجرا یی نمیشه یعنی بیشتر ،تصمیماتی است، برای اجرا نشدن. اما در عوض وظاهرا احساس فعال بودن به حاضرین بویژه برای رئیس جلسه که تصمیمی را با عنوان ” مقرر گردید” مصوب میکند القا می کنه و درنهایت بیشترین بار مسئولیت و پاسخگویی متوجه کسانیست که از قبل بی ثمر بودن ای دست نشست ها ملکه ذهنشان شده، و از پیش می دانستند هیچ بازوی اجرایی و نظارتی برای جزئی ترین تصمیمات اتخاذ شده وجود ندارد. در اینجاست که به قانون بقای یکسری دستور جلساتی میرسیم که از بین نمیروند و حل نمی شوند و تصمیمات اجرایی در موردشان گرفتن نمیشود و در نتیجه به مرحله اجرا نمیرسند، فقط از صورت جلسهای به صورت جلسه دیگری منتقل میشوند.
در حالی که در واقعیت این دستور جلسات این قدر مسائل پیچیدهای نیستند یا حداقل این قدر زمان (چهار سال) برای تصمیم گیری نیاز ندارد. و اگر اراده و صداقت باشد میتوان به سادگی بسیاری از آنها را را به مرحله اجرا در آورد و یا خطاهای اجرایش را شناسایی ، اصلاح، و با زمانبندی مناسب در جهت عملی شدن گام بر داشت. همین قانون بقای دستور جلسات سبب بزرگ بینی به دنبال آن غرور و بد خلقی رئیس و … جلسه و از دوستی وخدمتگراری منجر به تهدید و ارعاب و گاهی هم تحقیرمیشه، اما نوبت بعدی هم دوباره همان جلسه. همان دستور جلسات. همان آدمها. همان شیوه تصمیم گیری و … همه چی همان است. خب؟ گاهی اوقات تصور می شود اینگونه شرکت کنندگان شاید از صمیم قلب به معجزه باور دارند. چون کاری نمیکنند در جهت تغییر نگرش امامتاسفانه باز هم این جلسات با همان شیوه و قدرت برقرار می گردد و گوش شنوایی برای پاسخگویی به ذینفعان وجود ندارد و شاید می توان گفت برای ماها آش همان منتهی کاسه همان ولی برای دیگران ؟؟؟؟؟؟
آخرین دیدگاهها